یه نگاهی بهم میندازه....
میدونه دارم خیلی چیزا رو تحمل میکنم...
میدونه واقعا از اینجا بدم میاد...
میدونه چون خودش بود که اشکامو دید وقتی اصرار میکردم که نمیخوام اینجا باشم ...
بهم یک نگاه میندازه و لبخند میزنه و جوری نگاه میکنه که ینی « نگو اینطوری »
فکرم به کجا ها که نمیره....
منی که آرزومه از اینجا رها بشم اما...
منی که عاشق اینجام!!!!!